سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  همیشه شش ماه جلوتر بودم

سه شنبه 95/4/29 10:0 ع
 

بسم الله

 

ما هدفمان از عملیات، کشتار و انهدام دشمن نیست

نیروهای عراقی برای آینده‌ی انقلاب اسلامی عراق مفیدند

هدفش کشتار نبود

مواظب باشید اسرا اذیت نشوند 

همیشه شش ماه جلوتر بود

تفکرش ماندگار شد

ادامه مطلب...

  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


 

بسم الله

تکیده بود و لاغر، با محاسنی کم‌پشت و صورتی نسبتاً کشیده، چشم‌هایی درشت و نافذ داشت با نگاهی عمیق و تیز و قلبی روشن که دریایی از مهربانی در آن موج می‌زد، «کوچک» بود به چشم خودش؛ در حد یک بسیجی ساده شاید اما به چشم دیگران با همه ریز نقشی و جثه نحیف و استخوانی‌اش «بزرگ» می‌نمود. نظامی نبود اما فرماندهی اعجاب برانگیزش بارها نقشه ژنرال‌های کارکشته و کهنه کار عراقی را نقش بر آب کرده و ماشین جنگی عراق را به گل نشانده بود. با شناسایی، حسن تدبیر و فرماندهی خیره‌کننده‌اش در فتح خرمشهر، کلید بصره را از دست صدام قاپید. همین ها کافی بود که دوست و دشمن به احترام این ژنرال جوان که «مغز متفکر جبهه» یا به تعبیری «بهشتی جنگ» می‌نامیدندش، کلاه از سر بردارند. هشت پرده زیر، سرکی کوتاه به زندگی پربرکت این مرد بزرگ است.

ادامه مطلب...

  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  این منطقه زیاد امن نیست

سه شنبه 94/5/20 11:0 ع
 

یاربّ ...

صیاد شیرازی

دیدم شهید صیاد مدام به ساعتشان نگاه می کردند

علت را پرسیدم ، گفتند :

"وقت نماز است "

همان لحظه به خلبان اشاره کردند که همین جا فرود بیا تا نمازمان را اول وقت بخوانیم

خلبان گفت :

"این منطقه زیاد امن نیست

اگر صلاح می دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم "

شهید صیاد گفتند :

"هیچ اشکالی ندارد .. ما باید همین جا نمازمان را بخوانیم .. "

خلبان اطاعت کرد و هلی کوپتر نشست

با آب قمقمه ای که داشتیم وضو گرفتیم و نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم

وقتی طلبه های شیراز از آیت الله بهاءالدینی درس اخلاق خواستند

ایشان فرمودند :

"بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید

اگر صیاد شیرازی شدید ، هم دنیا را دارید و هم آخرت را .. "



  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  حسن و جم + صوت

چهارشنبه 94/5/14 11:0 ع
 

یا رئوف ...

آیت‌الله غلامحسین جمی قبل از عملیات بیت‌المقدس و فتح خرمشهر فروردین 1361به قرارگاه نصر در شرق روستای سلمانیه نزد بنده(حسن باقری) آمد. او را توجیه می‌کنم. چند کلمه از گفتگوی ما را اینجا بخونید و بشنوید.  

حسن باقری:   سلام علیکم حاج آقا. بله، این‌جا لشکر تقویت شده سپاهِه با یه لشکر ارتش.

آیت الله جمی:   در همین محور دارخوین.

 

حسن باقری:   بله دیگه، در زیر دارخوین.

آیت الله جمی:   از زیر دارخوین.

حسن باقری:   از بالای دارخوین هم باز به همین سمت،

آیت الله جمی:   بالای دارخوین کیا هستن؟

حسن باقری:   بله اون‌جا هم باز یه لشکر سپاهِه.

آیت الله جمی:   اون هم چه لشکریه؟

حسن باقری:   لشکر فتحه.

آیت الله جمی:   لشکر ارتش چه لشکریه؟

حسن باقری:   لشکر 92 اهوازه.

آیت الله جمی:   می‌گید باز هم دارن؟

حسن باقری:   بله دیگه بعضیا هم دیگه تو سوسنگرده. اونجااند.

ادامه مطلب...

  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  پیروزی از آن ماست

دوشنبه 94/5/12 11:0 ع
 

بسم الله

در این جنگ قطعاً پیروزی از آن ماست و دشمن چیزی به دست نخواهد آورد. 

حسن باقری

ما در این جنگ به دنبال اهدافی مهم تر از خاک و مرز هستیم. 
اینکه معنویت را برای نسل آینده به ارمغان می آوریم و می توانیم عزت و افتخارمان را به جهان صادر کنیم.


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  نابغه جنگ ، معجزه انقالاب ...

یکشنبه 94/5/11 11:0 ع
 

بسم الله

    «... تا شما اشاره کردی که حسن پاشو برو، من دیدم یک جوان لاغر اندام پاشد، بدون اینکه سر و ریشی و محاسنی داشته باشد (البته ته ریش کمی داشت). من دلم ناگهان ریخت.

امام خامنه ایی


گفتم: حالا این بنی صدر و اینها نشسته‌اند این جوان چه می‌خواهد بگوید؟ تا آمد پای تابلو، آنتن را گرفت و شروع کرد وضعیت دشمن را منطقه به منطقه تشریح کردن که:

دشمن اینجا چند تانک دارد، اینجا چه تیپ و لشکری مستقر است، آنجا خاکریز زدند، اینجا میدان مین و آنجا سیم خاردار ایجاد کرده‌اند.

هر چه زمان می‌گذشت قلبم روشن‌تر و چهره‌ام بازتر می‌شد، مثل یک روحانی که مثلاً وقتی پسرش می‌خواهد منبر برود و نگران است که آیا می‌تواند از عهده این منبر برآید یا نه.

من چنین حالی داشتم ولی هر چه بیشتر صحبت می‌کرد من قیافه‌ام بازتر می‌شد.

او در آن جلسه چنان گزارش دقیق، مصور و خوبی ارائه داد که همه حضار حتی خود بنی صدر به شگفت درآمد که این جوان این اطلاعات جالب را از کجا آورده‌است»

استراتژیست جنگ

پی نوشت: 

"جوان لاغر اندام پاشد، بدون اینکه سر و ریشی و محاسنی داشته باشد ..." جالب بود


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


 

بسم الله

    ... فعلاَ انقلاب ما همچون تیر زهرآگینی برای همه مستکبرین درآمده‌است و یاوری برای همه مستضعفین جهان ...

    ... ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبرین جهان هم سرجنگ داریم و در رابطه با این هدف جنگ با صدام یزید مقدمه‌ است ...

    ... در این موقعیت زمانی ومکانی، جنگ ما جنگ اسلام و کفر است و هرلحظه مسامحه و غفلت، خیانت به: پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) و امام زمان (عج) و پشت پا زدن به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هرگونه فداکاری بکند ...

    ... در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی، جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده‌است و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام با خلوص نیت را پیدا کنیم ...

  ... در صورت امکان با لباس سپاه مرا دفن کنید. 

        درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی
        اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان (عج)

حسن باقری

غلامحسن افشردی 12 شب 27/7/1359 اهواز


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  شهادتم مبارک 2

یکشنبه 90/11/9 12:0 ع
 

یاربّ
برای عملیات والفجر مقدماتی آماده میشدیم. همه ی شناسایی ها انجام شده بود و فقط شناسایی منطقه فکه باقی مونده بود . شش نفری با دو ماشین برای شناسایی حرکت کردیم.
در بین راه مجید بقایی سوره فجر را می خوند و آیه "یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی" را چند بار تکرار کرد . می گفت این آیه رو درست متوجه نمی شم، از من پرسید و من هم گفتم " این آیه ، یعنی شهادت"
به منطقه مورد نظر رسیدیم و داخل سنگر شدیم، منطقه امنی نبود و دائما دشمن آنجا رو گلوله باران می کرد. حدود یک ساعت در سنگر بحث کردیم، به خاطر پیچیده گی منطقه شناسایی مشکل شده بود.
به یکی از بچه ها گفتم "برو از این ارتشی ها مختصات دقیق منطقه رو بپرس"  دلش راضی به رفتن نبود چند قدم که از سنگر دور شد ، صدای انفجار همه جا رو لرزوند  ما با سنگر رفتیم بالا ... سنگر اومد پایین ولی ما بالا موندیم ... 
وقتی برگشت بالای سرم گفتم : ببین حال بقیه چطوره  ، به بقیه برس"
منو از سنگر کشیدن بیرون، رضوانی و قلاوند شهید شده بودند، بقایی پاهاش قطع شده بود، صفاری هم مجروح ...
سوار آمبولانسم کردن، آروم زمزمه می کردم "یاحسین، یا حسین" 
هنوز به بیمارستان نرسیده بودم که آیه "یا ایتها النفس المطمئنه ..." تعبیر شد و به دیدار وجه الله رسیدم...
شهادتم مبارک ، نوش جانم ...
پی نوشت: نمی دونم اگه یه روز چشمم به چشمت افتاد چی باید بگم ....سرمو میندازم پایین و منتظر می مونم تا گرمی دستات  رو حس کنم


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  عمر ، سرمایه زندگی است ...

سه شنبه 89/1/17 11:0 ع
 

 

سلام ... 
سال 34 ، توی محله قدیمی تهرون ، (میدون خراسون ) همزمان با سالروز تولد امام حسین علیه السلام ، هفت ماهه ، به دنیا آمدم ، اسممو غلام حسین گذاشتن دو سالم بود که با مامان و بابا مشرف شدیم کربلا ... 
از همون بچگی با بابا میرفتیم مسجد محل ، عضو فعال هیئت نوباوگان محبان الحسین بودم ، پای سخنرانیهای دکتر بهشتی می شستیم ، یادش بخیر ... خدا هممونو رحمت کنه ، شما رو هم به راه راست هدایت ... 
توی دبیرستان مروی سال 54 دیپلم ریاضی گرفتم ، بعدشم رشته دامپروری از دانشگاه ارومیه قبول شدم ...
از همون اول به مطالعات مذهبی و بحثای سیاسی علاقمند بودم و هروقت فرصتی پیدا میشد برا دوستام سخنرانی میکردم ... تو دانشگاه هم همه منو به عنوان یه چهره مذهبی و اهل بحث های سیاسی میشناختند ، بعضی وقتها هم با استادا ، حسابی بحثای سیاسی میکردم آخرشم بعد از حدود یه سالو نیم اخراج شدیم ... چراش بماند ...

وقت سربازیمون بود ، سال 56 بعد از دوره آموزشی به پادگان جلدیان نقده ایلام اعزام شدم ... اونجاهم اونقدر سخنرانی های مذهبی و سیاسی راه انداختم تا بلاخره از پادگان جدام کردند و راننده یه افسر جزء شدم  ... 
شادی روحم صلوات ...


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


<      1   2      

: لیست کامل یاداشت های این وبلاگ :

99/9
شوفاژ
شهادت هنر مردان خداست ...
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 10
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 9
پاسداری
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است8
شنبه / 9بهمن / 1361
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است7
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 6
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 5
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 4
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 3
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 2
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است
[همه عناوین(152)][عناوین آرشیوشده]