سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  دوست باب و دوست ناباب

جمعه 95/10/3 7:0 ع
 

بسم الله 

موضوع در کل خیلی تکراری است، می دونم! 

اما عزم نداشته ام را جذب کردم که چند بیتی بنویسم از این داستان باب های نا باب

                                                                                                    

فرق دوست باب و دوست نا باب را می دونی، ولی منم یک مروری میکنم

دوست باب، اگه ببینه داری خطا و اشتباه می کنی، جلو اشتباهت را می گیره ! 

ولی دوست ناباب، دستت را می گیره و تو را از دنیای پاکی و صداقت و درستی وارد یک آلودگی می کنه که تا حالا بهش مبتلا نبودی !

کسی که اولین سیگار را دستت می ده ! یک دوست ناباب 

کسی که به اولین محفل قلیان کشی دعوتت می کنه 

کسی که طعم اولین های آلودگی را به تو می چشانه، نا باب 

... اینها بزرگترین خائن های زندگی تو هستند !

کسی که تو را برای اولین بار وارد آلودگی می کنه ! یک دوست ناباب و یک خائن یک بی معرفت یک موجود بد ( دقت کن، چند بار این جمله را تکرار کردم)

و هیچ معلوم نیست که آیا بتوانی سرانجام  از آن آلودگی و نکبت رهایی پیدا کنی یا خیر؟

این وسط یک جمله بسیار بسیار وحشتناک وجود دارد

اگر بخواهی به همین دوست ناباب مراتب اعتراض و نارضایتی ت را نشون بدی، با یک جمله تا عمق وجودت را می سوزونه

می خواستی نکنی

می خواستی نکشی

می خواستی نیایی و ...

کسی که سوخته باشه معنی این کلمات را می فهمه 

که البته خیلی هم بی راه نیست  ! همه ما صاحب اختیاریم و می تونیم انتخاب کنیم، می خواستی نری، نکنی، نکشی و ... مقصر اصلی خودمم اما هرگز از باعث و بانی آن هم نمی گذرم!

از تو که منو وارد یک دنیای تاریک و پست کردی، نمی گذرم!

همه عزم نداشته ات را بکار بردی، ناتوانی ها و کمبودهای خودت را جمع کردی و در لباس نامردی و نفهمی با آلوده کردن کسانی که به تو اعتماد کردند، ناباب بودن خودت را اثبات کردی! 

خیلی تلاش می کنم برخی را برای همیشه از ذهن و خیالم خارج کنم، فراموش کنم، اما ...

بگذریم

فرق باب و ناب در همین هاست، ناباب همیشه با بدی و کینه  یاد میشه و باب همیشه به نیکی ! 

ناباب با هوای نفس خودش، خود و دیگران را مبتلا میکنه و باب با مخالفت هوی خود،خود و دیگران را نجات می ده !

دوست دارم یاد کنم از رفیق باب و بسیار باب، که هر وقت خواستم حتی کمی اشتباه کنم، به بهترین شکل ممکن جلوم را گرفت! وجودش مثل آسمان چشمانش، آبی و زلال 

همیشه به نیکی از او یاد می کنم و دوستش دارم .

برای خود و دیگران دوست باب باشیم ...

 

تکمیلیات: توی دنیای پر از فساد و گناه و هرزگی و ... سیگار و قلیان کشیدن، یه تفریح سالم محسوب میشه(متاسفانه) ، آلودگی های جامعه امروز بسیار بسیار گسترده تر از این حرف ها شده.


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


 

بسم الله

سلام 

کارگاه  "افق سازی"  با گرایش   "افق بلند"   برگزار می شود

مفهوم افق را این گونه یافتم:

نقطه ایی که در نهایت زندگی می خواهم به آن برسم، افق زندگی من است

و یا به عبارتی؛ به کجا می خواهم برسم در نهایت

یافتم که "افق زندگی" محدود به دنیای مادی نمی شود، افق های بلند را ماورای مادیات جستجو کن!

هر انسانی با توجه به سطح فکری  و بینشی که از خود و جهان هستی دارد - اگر اهل فکر و آینده نگری باشد- افق زندگی خود را ترسیم می کند بنابراین با توجه به سطح فکری، افق نیز سطح بندی می شود

افق های سطح پایین و افق های سطح بالا و بین این دو

دقت کن، گفتم سطح فکری! و سطح فکری ارتباط مستقیمی با سطح تحصیلات ندارد. یعنی انسان بی سوادی می تواند سطح فکری بالا و افق بالایی داشته باشید و برعکس آن، انسانی با سطح تحصیلات بالا می تواند صاحب افق پایینی باشد.

دقت کنیم که: تحصیلات اگر در جهت افق باشد، می تواند سطح و عمق افق را افزایش دهد.

یک نمونه افق سطح بالا را مرور می کنیم:

بانوی موحد، آسیه؛ افق زندگی اش را اینگونه ترسیم می کند:

بارالها، برای من نزد خودت در بهشت خانه ای بساز

می اندیشم، بارپروردگار! آیا افق بلندتری هم از این افق شگفت انگیز بانو آسیه هست؟ این بانو در آن زمان با آن شرایط دشوار به چه بینشی و باوری رسیده بود ؟!!! بسیار شگفت انگیز ؛ چه فکر بلندی! چه افق بی نهایتی ...

و چند نمونه افق سطح پایین و متداول؛ 

داشتن یک خانه، یک بچه، ویلا، پول، مقام دولتی، مدال المپیک، خدایا! کبری، دختر همسایه را می خواهم، ماشین گرون، و... افق های سطح پایین هستند، نکته قابل توجه در افق های پایین این است که رسیدن به آن روح آدمی را سیراب نمی کنه! و همچنان در جستجوی دیگری است!

و از این قبیل افق های سطح پایین و یا کلا بی سطح بسیار است بسیار و متاسفانه اکثر ما چنین افق های سطح پایینی داریم،

اکثر ما ...

وقتی یک انسان سطح بالا به افق ترسیم شده زندگی خویش می رسد، راضی است ! (آخیش رسیدم! شکر)

آرامش، امنیت، رضایت و ... نتیجه رسیدن به یک افق بلند است.

ناگفته نماند، انسان سطح بالا هم خواستار خانه و بچه و ماشین و ... هست، اما اینها برای او افق نیستند!!!

برای افزایش سطح افق زندگی ام چه کنم؟ آیا عالم هستی افق ساز دارد؟ آیا کسی هست که برایم افق ترسیم کند؟

نقش پیامبران و امامان در افق سازی چیست؟

می شود سطح افق های زندگی مان را بالا ببریم

 

این مطلب صرفا دیدگاه نویسنده است و پر اشکال ! کما فی السابق


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  آموزش تارو و مار کردن مزاحم

پنج شنبه 95/4/3 12:0 ع
 

بسم الله

مزاحم هم مزاحم های این دوره زمانه،

عجب پشتکاری دارند !

چقدر در مزاحمتشون ثابت قدم هستند!

اصلا خسته نمی شند 

***

 

ادامه مطلب...

  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


 

بسم الله

باغ مامانم

ادامه مطلب...

  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  فرق ناجی و منجی چیست؟

جمعه 95/3/21 12:0 ع
 

بسم الله

پشت آمبولانس نوشته بود، ناجی!

بعد منجی به ذهن خطور کرد

فرق بین منجی و ناجی چیست؟

ینی درست نوشتند "ناجی" را ؟

...

منجی: نجات بخش، رهایی دهنده

ناجی: نجات یابنده، رهائی یافته


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


 

بسم الله

در مقابل دشمن نباید دچار انهضام روحی شد.

رهبرم خامنه ایی

هر کسی در درون خود منهضم شد در صحنه قطعا منهضم خواهد شد.

اولین شکست هر انسانی، شکست در درون خود است.




منبع:بیانات مقام معظم رهبری ...


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  خیلی با کلاس قدم می زد

یکشنبه 95/2/26 8:0 ع
 

بسم الله

چند قدم جلوتر یک "یاکریم" نم نمک قدم می زد!


یاکریم

نزدیک تر شدم،

ولی خیلی با کلاس قدم می زد

و قصد نداشت کنار بره !


                                                                             


قصد نداشت مثلا بترسه و پرواز کنه

خب من کنار رفتم !

کلا تخصص خاصی در کنار رفتن پیدا کردم

ادامه مطلب...

  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


 

بسم الله

سلام  ...

اولش به اندازه یک موزاییک از حیاط مان را به درخت انار تقدیم کردیم !

چندی گذشت ...

مادرم مدام غصه می خورد که چرا این درخت خوب رشد نمیکنه؟ چرا بار نمی ده ! نذر ، نیاز و صلوات و ...

 

سرانجام اطبا و متخصصین درخت نسخه پیچیدند که جای جناب درخت تنگ و راه نفس نداره !

و باید چند تا موزاییک دیگه هم برداریم تا جای جناب درخت انار باز شه !!!

داداش کوچیه اولین نفری بود که از این طرح حمایت و اعلام آمادگی کرد جهت جراحی حیاط و من مخالف !

آخه فصقلی حیاط چیه که بخواد باغچه داشته باشه ! همین یه موزاییک هم زیاده والا !!!

کی به غرغرهای من گوش می ده آخه !!!

بلاخره یک موزاییک شد دو تا !!!

اگه اشتباه نکنم، نزدیک عید بود و هفته درختکاری

درب حیاط را که باز کردم، یه نهال درخت گوشه حیاط نشسته بود!!! 

به قول استاد "یاابالفضل"

اینو کجا می خوایید بزارید؟

هیچی دیگه با تلاش مضاعف مادر و همت مضاعف برادر و حمایت آقای پدر گوشه دیگر حیاط با تقدیم یک موزاییک تبدیل به یک باغچه شد !!

فقط یک موزاییک! اونم به همت مخالفت های ... (اوپن اندد)

بعد از اینکه باغچه اول موازاییک بیشتری تقدیم باغچه کرد، و نفسی کشید و جانی گرفت، شکوفه دادن هاش شروع شد! و این تز که درخت باید نفس بکشه، به اثبات رسید!

حالا دیگه دلسوزی ها برای باغچه دوم شروع شده بود، که درخت بیچاره جا نداره، رشد نمی کنه، نفس نمی کشه و ...

ولی خب من مخالف بودم و داداش کوچیکه ، کلنک به دست! و پدر حامی

خیلی طول نکشید که باغچه دوم هم دو موزاییک دیگر هم تقدیم باغچه کرد و مادرم  راحت شد!

توی این فاصله باغچه اول که حالا حسابی به ثمر رسیده بود و برای مادرم انار می آورد و حسابی خودش رو جا کرده بود، دو تا موزاییک دیگه جایزه گرفت !!!

بگذریم  طولانی شد!

همه اینا برای این بود که بگم، امروز وقتی خسته و کوفته درب حیاط را باز کردم، با صحنه عجیبی روبه رو شدم!

باغچه دوم درحال تقدیم دو موزاییک دیگه بود!

تلی از خاک و زمینی که گودبرداری شده ! آماده تحویل گرفتن یک نهال !!!!

می خواستم مادرم را صدا کنم و بپرسم که ؟! ولی فقط خندیدم!

همینطوری پیش بره به زودی باغچه اول و دوم به وصال می رسند! 


پی نوشت : نفسم کجایی؟ دقیقا !!!


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  شکر خدا میریم هییت ...

دوشنبه 93/8/5 7:0 ع
 

بسم الله

میریم هییت

پی نوشت1: از اثرات اسید پاشی برای ما این شد که راننده خصوصی داریم و می برن میارن و اینا - به پدرم گفتم بابا دیگه قضیه تمام شده، خودم می رم، فرمودند هنوز که عوامل دستگیر نشده اند، تا دستگیری کامل عناصر این فتنه، اوضاع همینه!

پی نوشت 2: موقع برگشت بابام گفت کیفت رو بده من بیارم، وای چه کیفی داشت، منم کیفمو دادم بابام بیاره، آقا خیلی صفا کردم - یا رقیه ...


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


 

بسم الله

سلام بر سکوتم ...

امروز صبح وقتی در حیاط کوچک خانه مان از دیدن باغ بزرگ مادرم لذت می بردم، تصمیم گرفتم این باغ زیبا را وارد دکل ابوذر نمایم

باغ مادرم گونه های بسیار کمیاب و نادر گیاهی جهان را در دل خویش جای داده است، گونه هایی بسیار متفاوت و بسیار دل انگیز

***

 

نمونه هایی از این گیاهان نادر جهان را ببینیم - iهر کدام از این نمونه ها یادآور یک مفهومی است .

تصویر زیر در آینده ایی نزدیک یک عدد فلفل دلمه خواهد بود، این فلفل منو یاد پلیس بازی می اندازه! وای که چقدر متنفرم از این فیلم های پلیسی 

باغ و باغچه مادرم

 

یک عدد نارنج که هنوز سبز است، ای کاش دو تا بودند

باغ و باغچه مادرم

 

یک عدد فلفل تند؛ خیلی تند، فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه ! مثل یک نقطه 

باغ و باغچه مادرم

 

این یک عدد گل کوچک به زودی تبدل می شود به بادمجان !

گفته شده بادمجان بم، آفت ندارد؛ اما این یکی بم نیست، پس آفت دارد! ولی خدا کند بماند تا بخورمش! 

باغ و باغچه مادرم

 

مینا، مرغ تنهای باغ مادرم 

باغ و باغچه مادرم

 

باغ و باغچه مادرم

درخت انار مادرم؛ 
امسال بسیار پربار است، بسیار درخت عجیبی است، باردادنش برایم مفهوم دیگری دارد.
از آنجایی که امسال برای دومین سال است که در طول حدود 10 سال زندگی اش در حیاط کوچک خانه امان به ثمر رسیده، باید شاهد اتفاقات زیبایی باشیم!

باغ و باغچه مادرم

 

داشتن درخت انار باعث نشده که مادرم از گلدان انار غافل شود

باغ و باغچه مادرم

 

وقتی فضای حیاط کم می آورد از دیوار برای باغ بزرگ خانه مان جا باز می کنیم

البته نه اینکه برای هر گلدانی جا بازکنیم، بعضی ها جا دارند !

باغ و باغچه مادرم

 

گل رز، شمعدانی، شب بو و بقیه که نامشان را نمی دانم

باغ و باغچه مادرم

 

و البته نمونه های آپارتمانی؛ وای که چقدر ناز دارند این گلها ! 

باغ و باغچه مادرم

 

تصویر زیر درختان تنومند جنگلهای آمازون نیست، گلدان گوشه حیاط خانه مان است

محکم، استوار و راسخ در تصمیم 

بیدی نیست که به هر بادی بلرزد

باغ و باغچه مادرم

 

باغ و باغچه مادرم

مادرم با گلهایش صفا میکند، با آنها حرف می زند، ناز و نوازش می کند، و البته آنها هم سکوت نمی کنند به سبک خود پاسخ می دهند...

از هر نمونه فقط یک عدد در باغ مادرم یافت می شود! و این یک هرگز دو نمی شود

امید که این یک بماند، شاد و شاداب !

اما برایت بگویم علاقه مادرم به گل و گیاه از حد و مرز طبیعت گذر کرده و به نمونه های تخیلی و تزیینی روی دیوار هم رسیده است !

باغ و باغچه مادرم

***

وقتی داشتم تصاویر باغ بزرگ حیاط کوچک خانه مان را وارد فضای مجاز می کردم، ناگهان صدای بال زدن پرنده ایی را شنیدم، آهسته آهسته به سمت صدا رفتم، "یاکریم" این پرنده مظلوم، در راه پله ها پرواز می کرد و به دنبال راهی برای خروج بود، که با شنیدن صدای جیغ و داد من به گمانم یک سکته خیف رفت!

صدای جیغ و دادم به گوش پدرم رسید، پدرم با این صداهای من اجین است، شاید اول گمان کرده، لشکری از سوسکهای پرشی به سمت من حمله ور شده اند که این چنین غوغا می کنم؛ وقتی به سرعت خودش را رسانید و قضیه را دید، کمکم کرد تا شکارش کنیم 

یک پرنده

باغ و باغچه مادرم

 

و پرنده یعنی پرواز

با این پرواز هم سخن گفتم، فقط نگاهم کرد و سکوت

نگاهش کردم اما نه با سکوت ...

بعد از اینکه آب و دانه اش دادم، روی درخت انار مادرم آزادش گذاشتم، خواست بماند، خواست برود ... 

باغ و باغچه مادرم

شاید ماندنش لحظاتی شیرین باشد، اما هرگز در قفس خودخواهی خویش اسیرش نمی کنم،

باید رفت که پرواز خوشتر است ...

محتوای مرتبط:  درخت انار مادرم  (1)

درخت انار مادرم(2)


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


   1   2   3      >

: لیست کامل یاداشت های این وبلاگ :

99/9
شوفاژ
شهادت هنر مردان خداست ...
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 10
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 9
پاسداری
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است8
شنبه / 9بهمن / 1361
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است7
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 6
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 5
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 4
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 3
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 2
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است
[همه عناوین(152)][عناوین آرشیوشده]