سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  مداحی هم کردیم

جمعه 90/10/23 2:0 ع
 

یاربّ
قبل از عملیات محرم جلسه ایی بین ما و بچه های ارتش بود؛ رسم بود که پایان جلسه چند جمله ایی ذکر مصیبت می شد ولی اون روز ردانی پور توی جلسه نبود.کسی نبود که روضه بخونه، گفتم کتاب مقتل رو بیارید.
بچه ها تعجب کرده بودند که خودم می خوام روضه بخونم، همه چیز از ما دیده بودند الا روضه که اون روز دیدن.
صدای مداحی نداشتم ولی با هر کلمه ی مقتل اشک می ریختم .انگار که همه سلولهای بدنم با مصیبت امام حسین علیه السلام همراه شده ، با این که صدای زیبایی برای روضه نداشتم ولی به دل نشست و به حدی جلسه متحول شد  که هنوزم بچه هایی که توی اون جلسه بودند شیرینی و لذت آن ذکر مصیبت یادشونه.
آونقدر با روضه گریه کردم که به حالت غش افتادم ، سینه می زدیم و گریه می کردیم ... یا حسین


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  نماز روی شن, کنار جاده

جمعه 90/10/23 10:0 ص
 

یا ربّ
با یکی از دوستان رفته بودیم منطقه ایی بین سوسنگرد و حمیدیه برای شناسایی، ظهر که برگشتیم موقع اذان بود، به راننده گفتم نگه دار نماز بخونیم.
جایی که توقف کردیم حاشیه جاده و تردد زیاد بود، یه کانال کوچیکی کنار جاده بود ، رفیقمون رفت اونجا وضو گرفت و بعدشم اون طرف تر روی زمین چمن مشغول نماز شد .
 منم کنار جاده روی زمین شنی اقامه کردم، نماز اول که تموم شد اومد گفت بیا اینجا روی زمین چمن نماز بخون، کنار جاده تردد زیاده خطر داره ، گفتم: نه ؛ همین جا می خونم، اصرار کرد که بیا و چرا نمی یایی .
 گفتم :اون زمین چمن ملک شخصیه و معلوم نیست که متعلق به کیه ؛ درسته که الان زمان جنگه و صاحبان این زمین ها اینجا نیستن، اما خدا که هست. من چون یقین ندارم که مالک این زمین راضیه یا نه، نماز دومم رو هم همین جا می خونم .


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  التماس دعا

دوشنبه 90/6/21 10:0 ع
 

یاربّ
یه بنده خدایی آمد بهم گفت : " حسن آقا ، تو اینجا توی جبهه هستی ، التماس دعای شدید دارم . در حق ما هم دعا کن " 
بهش گفتم  : " اگه التماس دعا داری، سرغ کسایی که  الان توی خط مقدم جبهه هستن برو، چون اونها به خدا نزدیک ترن و ما به خاطر مقامی که داریم از کسایی که توی خط مقدم هستن، دورتر می شیم و اگه درستش رو بخواهی، در واقع از خدا دورتر می شیم. اگه می خوای کسی با خالصترین نیت  در حقت دعا کنه، برو سراغ اونهایی که توی خط مقدم، آماده عملیات هستن  با اونها صحبت کن." 
حسن آقا التماس دعا داریما ، حالا که دیگه پیش خودشی ، مارو یادت نره ، اگه  میشه  ما  اسممون تو نفرات اول باشه ، پارتی بازی دیگه !
چی بگم والا قرار بود یه کاری برامون بکنی که نکردی ، ولی ... 
باشه پس بیخیال ... ولی جبران می کنم .قول .
صلوات


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


 

 

یاربّ

سومین یا چهارمین باری بود که حاج صادق آهنگران به منطقه ما می آمد.  ازشون خواهش کردم صبح پنجشنبه برای بچه ها زیارت عاشورا بخونه . آقای آهنگران خیلی خسته بود، شب یک ساعت بیشتر نخوابیده بود، 
بعد از زیارت عاشورا تقاضای روضه ی حضرت رقیه (س) کردم ؛ 
به حضرت رقیه (س) ارادت خاصی دارم وقتی روضه خانوم را می شنوم از حال می رم  ... 
از اول تا آخر روضه توی سجده بودم 
روضه که تمام شد سر از سجده برداشتم ،اما
 ...
بچه ها میگن جایی که سجده کرده بودم ، کف سنگر 3 پتو روی هم انداخته بودن، 
تا پتوی سوم با اشکهای من ... خیس شده بود.
صلوات

  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


 

  یا ربّ
صلوات

 اوایل جنگ بود ، در خوزستان ستادی تشکیل داده بودند که از ارتش تبعیت می کرد و شهید بقایی هم رابط این ستاد با ارتش بود ستاد که فعال شد ، نیروهای واحدهای مختلف سازمان ، از جمله پشتیبانی و اطلاعات وظایف شان را درست انجام نمی دادند . یه روزی با دو جوون دیگه وارد اتاق شدیم و گفتیم که " ما از تهران اومدیم تا به شما کمک کنیم " اون دونفر دیگه از بچه های اطلاعات بودند . بهشون گفتیم که " بین شما کسانی هستند که با همکاری عرب های اهواز ، اطلاعات رو به دشمن می دن و دشمن با گرای دقیق ، با خمسه خمسه اهواز رو می زنه " قبولمون کردن  ...
ما هم واحد اطلاعات عملیات را تشکیل دادیم ، و توی مدت کوتاهی با شناسایی عوامل اطلاعاتی ، قالب سازمانی مشخصی رو براش تعریف کردیم .
اینطور بود که با اثبات لیاقت و شایستگی های خودم تونستم ، مسئولیت فرماندهی اطلاعات عملیات سپاه را که در حقیقت تمام توان و قوه ی سپاه بود ، به عهده بگیرم .
 "صلوات بفرست برای شادی روح همه شهدای گمنام"


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  تقویم زندگی من ...

جمعه 89/4/25 11:0 ع
 


یاربّ
سال شمار زندگی من ...

1334 ، ولادت در تهران روز سوم شعبان
1351 ، شروع فعالیتهای سیاسی علیه رژیم شاهنشاهی .
1354 ، ورود به دانشگاه ارومیه در رشته دامپروری .
1356 ، اخراج از دانشکده به علت فعالیتهای سیاسی _ مذهبی .
1356 ، اعزام به خدمت سربازی .
1357 ، فرار از پادگان به دستور امام خمینی (ره) .
1358 ، فعالیت در روزنامه جمهوری اسلامی به عنوان خبرنگار .
1358 ، گرفتن دیپلم ادبی و قبولی در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران .
1359 ، راه اندازی واحد اطلاعات عملیات رزمی در سپاه .
1359 ، معاون ستاد عملیات جنوب در شکست محاصره ی سوسنگرد، دی ماه .
1360 ، ازدواج با خانم پروین داعی پور ، شهریور ماه .
1360 ، فرماندهی محور دارخوین در عملیات ثامن الائمه،مهرماه .
1360 ، راه اندازی قرارگاه عملیاتی مشترک ارتش و سپاه موسوم به قرارگاه نصر .
1360 ، فرمانده قرارگاه نصر در عملیات طریق القدس،فتح المبین،بیت المقدس و رمضان .
1360 ، فرماندهی قرارگاه کربلا .
1361 ، انتخاب به عنوان جانشین فرمانده کل در قرارگاه جنوب .
1361 ، انتخاب به عنوان جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه پس از شکل گیری سازمان رزمی سپاه .
1361 ، پذیرفته شدن برای سفر حج و نرفتن به این سفر .
1361 ، شهادت ، نهم بهمن ماه .

صلوات ، صلوت ، صلوات



  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  یه عکس با حال از خودم ...

جمعه 89/4/25 11:0 ع
 

 

صلوات یادت نره ...


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


 

یاربّ
 باشگاه گلف اهواز را کرده بودم پایگاه منتظران شهادت . یکی از اتاق های کوچکش را با فیبر جدا کردم ؛ محل استراحت و کار. روی در هم نوشتم « 100% شناسایی، 100% موفقیت.» گفتم : حتی با یه بی سیم کوچیک هم شده باید بی سیم های عراقی را گوش کنید. هرچی سند و نامه هم پیدا می کنید باید ترجمه بشه. از شناسایی که می آمدم ، با همون سر و صورت خاکی می رفتم اتاقم اول اطلاعات را روی نقشه می نوشتم و گزارش های روزانه رانگاه می کردم. ریز به ریز اطلاعات و گزارشها را روی نقشه می نوشتم.اتاقم که می آمدی (حیف شد شما که نیامدید !) ، انگار تمام جبهه را دیده باشی

.ان لبخند زیباست

رفته بودم سراغ یه گردان دیگه ، مدام این طرف و آن طرف سرک می کشدم و از وضع خط و بچه ها سراغ می گرفتم، آخر سر یکی کفری شد و با تندی بهم گفت « اصلا تو کی هستی این قدر سین جین می کنی؟» خیلی آرام جواب دادم «نوکر شما بسیجی ها.»اینو بگم بهتون : خرمشهر داشت سقوط می کرد. جلسه ی فرمانده ها با بنی صدر بود .بچه های سپاه باید گزارش می دادند. منم یک جوان کم سن و سال ، با موهای تکو توکی تو صورت و اورکت بلندی که آستین اش بلند تر از دستم بود ، کاغذ های لوله شده را باز کردم و شروع کردم به صحبت.یکی از فرماندهای ارتش می گفت «هرکی ندونه ،فکر می کنه تو از نیروهای دشمنی.» حتی بنی صدر هم گفت «آفرین ! » گزارشم جای حرف نداشت.
 برام صلوات نمی فرستی ؟!



  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  خرمشهر را خدا آزاد کرد ...

جمعه 89/2/31 10:0 ع
 

یا ربّ
خرمشهر را خدا آزاد کرد
عملیات بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر) توی قرارگاه کربلا و در بین سایر فرماندهان ارائه کردم .در این عملیات 40 تا 50 هزار نیرو را از رودخانه کارون شبانه به مواضع دشمن هدایت کردیم ...
برای طراحی این عملیات تقریبا 20 شبانه روز با بچه ها زحمت کشیدیم ... 
چندتاخاطره گوش کن ...
 

خدا آزاد کرد ...

 

*خرمشهر رو به رومان بود. نصفه های شب با حسن از کارون رد شدیم. به چند قدمی گشتی های عراقی رسیدیم . حسن با دقت سنگر ها و جابه جایی دشمن رادید. گفت« مثل اینکه هیچ تغییری نداده ن. » گفتم « پس بار اولت نیست که می آیی این جا؟» گفت « نه. از عملیات فتح المبین دارم می آم و می رم. الان خیالم راحت شد، معلومه هنوز متوجه جابه جایی های ما نشدند. عملیات بیت المقدس را باید زود تر شروع کنیم
* پیش نهادشان برای آزادی خرمشهر ، جنگ شهری و کوچه به کوچه بود . حسن گفت« نه. اول شهر را محاصره می کنیم، بعد عراقی ها را تو خناب اسیر می کنیم.» صف طولانی اسرا رد می شد؛ روی دست هاشان زیر پوش های سفید. 
*تک عراقی های نزدیک پل خرمشهر شدید بود و فرمانده خط با حسن چند متر عقب تر ، توی یک گودال ، گرم بحث . – آقا من می گم همه برگردند عقب. – بابا تو برو قرارگاه ، جای من. فرماندهی تیپ با خودم. همه همین جا می مونیم. جنگ خلاصه شده تو همین محور . اگه عقب بیاییم که یعنی شکست عملیات.
*گنبد سوراخ سوراخ مسجد جامع خرمشهر دیده می شد. تانک و نفر برهای عراقی سالم تو بیابان جا مانده بود. 
*بچه ها می خواستند غنیمت بگیرندشان ، حسن پشت بی سیم گفت « همه شو آتیش بزنید. دود و آتیش ترس عراقی ها را چند برابر می کنه. زود تر عقب نشینی می کنند
*به دو می آمد قرارگاه ، بی سیم را برمی داشت ، وضعیت را می پرسید و می رفت. موقع عملیات خواب و خوراک نداشت. گرسنه که می شد، هرچه دم دست بود می خورد؛ برنج سرد یا نصف کنسروی که یک گوشه مانده ، یا نان خشک و مربا.
 *همهمه ی فرماندها  بلند بود که «عملیات متوقف بشه.» حسن یک دفعه قرمز شد و با عصبانیت داد زد «خجالت نمی کشید ؟ بیست روزه که به مردم قول دادیم خرمشهر آزاد می شه. ما تا آزادی خرمشهر این جاییم.»پس فردا خرمشهر آزاد شده بود.

شادی ارواح طیبه شهدا بلند صلوات بفرست 
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


<      1   2   3      

: لیست کامل یاداشت های این وبلاگ :

99/9
شوفاژ
شهادت هنر مردان خداست ...
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 10
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 9
پاسداری
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است8
شنبه / 9بهمن / 1361
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است7
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 6
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 5
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 4
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 3
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 2
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است
[همه عناوین(152)][عناوین آرشیوشده]