یاربّ
آماده می شدیم برای عملیات والفجرمقدماتی به یکی از هم رزمانم گفتم "بیا بریم از اسرا بازجویی کنیم" در بین اسرایی که گرفته بودیم سه نفر از فرماندهان عراقی هم بودند ، می خواستم بدونم ، عراق در مورد منطقه ای که ما برای عملیات انتخاب کردیم چطور فکر میکنه؛به همین دلیل حتی در انتخاب اسرا برای بازجویی دقت می کردم.
بازجویی رو آغاز کردیم و تا یک بامداد طول کشید، هم رزمم خسته شده بود، از من پرسید "حسن، چقدر از اینها سؤال می کنی؟ مگه می خوای آموزش ببینی؟" گفتم "چه اشکالی داره؟ ما باید از اینها اطلاعات بگیریم."
خیلی خسته شده بود و به خاطر خستگی سوالات رو اشتباه ترجمه می کرد، با وجود اینکه هنوز به عربی تسلط نداشتم اما گفتم"شما در سوال کردن اشتباه کردی، سوال رو درست بپرس" .
وقتی دیدم که نمی تونه ادامه بده گفتم "شما برو استراحت کن". رفت و از خستگی متوجه نشد کی خوابش برده ، یک لحظه از خواب پرید و نگاهی به دور و برش انداخت و با تعجب نگاهم کرد؛ من هنوز داشتم بازجویی می کردم. دست و پا شکسته به زبان عربی سوال می پرسیدم و جواب می گرفتم، پشتکارم خوب که نه خیلی خوب بود...
به قلم : غلامحسین افشردی
99/9
شوفاژ
شهادت هنر مردان خداست ...
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 10
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 9
پاسداری
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است8
شنبه / 9بهمن / 1361
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است7
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 6
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 5
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 4
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 3
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 2
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است
[همه عناوین(152)][عناوین آرشیوشده]