بسم الله
نقطه/پایان
شکلات تلخ خوردی؟
هم شکلات و هم تلخ !
مثل زندگی
یک روز شیرینه، بقیه اش تلخ ، تلخ
اسمشم شکلات!!!
در واقع فریب
درست مثل پشمک حاج عبد الله،
یا مثلا 7 لایه بودن یک خواب، البته 7+1
وقتی پاطقار و پامنار و پاترد باشه، اما کسی پایه نباشه، میشه طرح یک معما از کد ریجستری! یعنی یک سرکاری یکی دوروزه، شایدم خیلی بیشتر
مثل سریال شهرزاد، که هفته آینده قسمت آخره و من دنبالش می کنم!
مثل بادبادک باز و شنام!!!
مثل کلاه قرمری و جیگرش
مثل آژانس شیشه ایی و فاطمه فاطمه فاطمه ...
یا مثلا "من او" یک داستان بی وصال با موعظه های مس خره مرشد پیر!!! که فقط مانع وصال بود !
مرشد من مفهوم زندگی را در وصال آموخت، نه در فراغ و غربت تنهایی
و در این زمانه به عهد و قول هر نامردی، حتی مرد، حتی تر از نوع بزرگش می شود که دلبست!
وعده های الکی ساندویج گنده، کافه نادری، آموزش وزنهای شعر، حتی شیر پسته! هیچی!
در قاموس برخی فقط و فقط میگو به درستی تعریف می شود ولا غیر، میگو، میگو
با شعار جنگ جنگ تا پیروزی از سفر برگشت، شایدم هنوز برنگشته بود که با عجله و شتاب خواست قهرمان داستانش باشم!
و هنوز بدرستی نمی دانم برگشته بود؟ یا نه !
بی خبر بود از کارزار جنگها و شکستهای پی در پی، بی خبر از این که در پی پیروزی و قهرمان بازی نیستم!
همه چیز گفتنی نیست و بهتر که ناگفته بماند...
ای وای که مهلت یک سلامم نداد، نه حتی یک علیک ! و نه حتی تر ... تا خدای نکرده، به اندازه برگ گلی اذیت نشم!!!
و از همه حیرت انگیزتر، وقتی حالم را تا آخرین نفس وارد قوطی کرد و درب آن را برای همیشه پرس نمود، فکر کرد در پی تلافی و جبران هستم!!! و قصد حالگیری اساسی و شورش دارم!
مثلا دوءل ! اما من گانگستر نیستم رفیق!
و ندانستی اشکال هندسی اینگونه رسم نمی شود و یک نمره پرید!
راستی باورتان می شود، یک لقمه بزرگ از این نان بربری، سهم من شد! باور کنید! باور کنید ...
این روزها لبو نمی خورم، کشتی هایم غرق نمی شوند، غش نمی کنم، ضعف نمی کنم و حتی شعری نمی خوانم!
حتی تر از فاضل بی زارم از شعرهای بی سر تهش
این روزها، از شعر نو و هرآنچه که طعم تلخ شعر می دهد! حتی از شمس و دیوان، دیوانه کننده اش در گریزم
حتی آسمان آبی را دوست ندارم ، بارانیش زیباتر است
این روزها همه فعلهای زندگی ام، مفرد است! کوچک،
او که ادعای بزرگی می کرد، فعلهایش را با دیگری، جمع می بندد.
حکایتهای صبحگاهی بوستان، مثل داستانهای هزار و یک شب بدون پایان گذشت!
گویا قسمت چهلم داستان هرگز دانلود نشد، تا پایانی برای شروعش نباشد!
کنایه های بی پروا ی من و یاابالفضل های نجیبانه او، درست مثل شیطنت های دایمم برای شنیدن یک واژه سه حرفی بی نتیجه گذشت !
بگذریم
اما! کمپ ترک تلگرام جای قشنگی است، وقتی یواشکی و بی سر و صدا، تلگرام می کشی! با سیگار std که هرگز روشن نشد،
اسمی که نگفتم و کلمه ایی که نشنیدم.
عدد عجیبی است، ?????????.. که از وبگذر استخراج می شود، حکم آب حیات دارد اما ای کاش تمام شود و بگذارد که الی العبد بمیرم !
کارتون گجد، طوری دیگر شد وقتی فرمول گجد را در سینما آزادی خواندم و افسوس که در تصمیمم مصمم بودم بر ترک یک فیلم سینمایی و دو فیلم با یک بلیط !
و سر انجام تصمیم کبری گرفتم، با ریزعلی مشورتی کردم و لباس وابستگی را آتش زدم که قطار در حال سقوط زندگی ام را نجات بخشم، پترس راه نجات سد سوراخ شده را نشانم داد و من سیگار بهمن را برای همیشه ترک کردم و به کوکب خانم پیوستم تا راه تازه ایی در پیش بگیرم .
کوکب خانم از قیدار خان بیزار است و هرگز سیگار بهمن نمی کشد!
قیدار خان هم علت تصمیم کبری را نمی داند!
مادربزرگم سخن بزرگی دارد، ناگفته ات را تا نگویی راز است، پس نگو تا بماند!
رازم را فاش نمیکنم، پس تخیلات آشفته خود را دلیل تصمیم کبری من ندانید! و با خیلبافی های خویش بیشتر آزارم ندهید!
گاهی فرار می کنی که دوست داشتنی هایت را نبینی و نشنوی
گاهی فرار می کنی که زشتی های آزار دهنده را نبینی و نشنوی
و من از هر دو در هجرت ام
هان ای کودک زیبای من بدان و آگاه باش! که لایه اول، لایه گرم کردن است، و بی تو هرگز به لایه هشتم نمی رسم!
دیشب، شب مبعث هار هار هار خندیدم! و اکنون که مبعث گذشت زار زار زار می گریم!
نقطه، پایان یک خط نیست! گاهی برای مکثی و شروعی دوباره است ...
به قلم : غلامحسین افشردی
99/9
شوفاژ
شهادت هنر مردان خداست ...
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 10
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 9
پاسداری
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است8
شنبه / 9بهمن / 1361
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است7
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 6
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 5
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 4
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 3
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 2
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است
[همه عناوین(152)][عناوین آرشیوشده]