یاربّ
باشگاه گلف اهواز را کرده بودم پایگاه منتظران شهادت. یکی از اتاقهای کوچکش را با فیبر جدا کردم؛ محل استراحت و کار. روی درهم نوشتم «100% شناسایی، 100% موفقیت» گفتم: حتی با یه بیسیم کوچیک هم شده باید بیسیم های عراقی را گوش کنید. هرچی سند و نامه هم پیدا میکنید باید ترجمه بشه.
از شناسایی که می آمدم، با همون سر و صورت خاکی میرفتم اتاقم، اول اطلاعات را روی نقشه مینوشتم و گزارشهای روزانه رانگاه میکردم. ریز به ریز اطلاعات و گزارشها را روی نقشه مینوشتم. اتاقم که میآمدی (حیف شد شما که نیامدید !)، انگار تمام جبهه را دیدهباشی.
رفته بودم سراغ یه گردان دیگه، مدام این طرف و آن طرف سرک میکشدم و از وضع خط و بچهها سراغ میگرفتم، آخر سر یکی کفری شد و با تندی بهم گفت «اصلا تو کی هستی این قدر سین جین میکنی؟» خیلی آرام جواب دادم «نوکر شما بسیجی ها»
اینو بگم بهتون: خرمشهر داشت سقوط می کرد، جلسهی فرماندهها با بنیصدر بود. بچههای سپاه باید گزارش میدادند. منم یک جوان کم سن و سال، با موهای تک و توکی تو صورت و اورکت بلندی که آستیناش بلند تراز دستم بود، کاغذهای لوله شده را باز کردم و شروع کردم به صحبت. یکی از فرماندهای ارتش میگفت «هرکی ندونه ، فکرمیکنه توازنیروهای دشمنی» حتی بنیصدر هم گفت « آفرین ! » گزارشم جای حرف نداشت.
.: برام یک صلوات محمدی بفرست :.
به قلم : غلامحسین افشردی
99/9
شوفاژ
شهادت هنر مردان خداست ...
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 10
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 9
پاسداری
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است8
شنبه / 9بهمن / 1361
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است7
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 6
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 5
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 4
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 3
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 2
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است
[همه عناوین(152)][عناوین آرشیوشده]