سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

بسم الله

نابغه جنگ

سخنرانی‌های حضرت امام را به‌مثابه‌ی فرمان اجرایی می‌دانستم

 

 

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gifhttp://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif  رئیس مؤسسه‌ی شهید حسن باقری به تعبیر خودش در دو مقطع با این شهید ارتباط داشته است. مقطع اول در سال 59 و در بحبوحه‌ی جنگ تحمیلی علیه ایران، و مقطع دوم از سال 81 که مسئولیت ریاست بر مؤسسه‌ی شهید حسن باقری را عهده‌دار شده است. با این سردار سپاه اسلام درباره‌ی خصوصیات فردی و مدیریتی شهید باقری به گفت‌وگو نشستیم. 


ادامه مطلب...

  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


 

بسم الله

مادر سردار شهید «حسن باقری» گفت: بهترین و گران‌ترین هدیه‌ای که شهید باقری به من داد، شهادتش در راه اسلام و دین است که موجب فخر من در دنیا و آخرت شد.

کبری افشردی بهروز در گفت‌‌‌‌‌‌و‌گو با خبرنگار باشگاه خبری فارس در خصوص جایگاه و نقش مادر از دیدگاه سردار شهید «حسن باقری» اظهار داشت: شهید باقری معتقد بود مادر و زن در نظام آفرینش مقام معنوی بسیار والایی دارد و  همیشه از من می‌خواست برایش دعا کنم.

مادر شهید حسن باقری

ادامه مطلب...

  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  نان گل آلود، روزگار غربت

جمعه 95/1/27 10:0 ع
 

بسم الله

خاطره یکی از همرزمان از بنده:
آشنایی من با شهید حسن باقری قبل از عملیات خیبر در دو  کوهه صورت گرفت . قبل از این آشنایی من فقط نام ایشان را با عنوان فرماندهی سخت گیر و عصبانی از نیروها و یا کادر بعضی از گردانها شنیده بودم .

سه ماه قبل از عملیات خیبر وقتی از رنجان عازم دو کوهه شدیم برادری با لباس مرتب نظر من را به خود جلب کرد از برادری پرسیدم او به من گفت : ایشان برادر حسن باقری ،فرمانده یکی از گردانهاست . چند روزی از این واقعه گذشت و من از دور مراقب حرکات ایشان بودم و او نیز گاهی نگاهی زیر چشمی به من می انداخت تا اینکه در یکی از صبحگاهها طاقت نیاورده و نزد من آمد .

ضمن معرفی خود گفتم : برادر مرا ببخشید که شما را نمی شناختم و امروز از برادر فلانی سوال کردم شما را معرفی نمود . من نیز بعد از سلام و احوالپرسی در جواب ایشان عرض کردم شما نیز مرا ببخشید من هم قبلا شما را چون در لشکر نبودم نمی شناختم . کم کم در عرض چند روز محبت ایشان در قلب من جا یگرفت و از اینکه دیگر برادران ایشان را به عنوان فرمانده چنین و چنان معرفی نموده بودند ، بنده در ایشان چنین چیزی نمی دیدم ، ایشان همیشه با وضود بود .

و حال خاطره از این قرار است که : ما قرار بود ما را در حال صرف شام باشیم ، نمی دانم چطور شد که من به یاد حسن باقری افتادم، بی اختیار جهت دعوت او به شام به اطاق ایشان رفتم . در را چند بار زدم چون جوابی نشنیدم در را باز کرده و با صحنه عجیبی که الان هم موهایم سیخ می شود مواجه شدم . شهید باقری نان هایی را که نیروها اسراف کرده و دور ریخته بودند و به خاطر گلی بودن زمین نان هم گلی شده بود جدا نموده و تمیز می کرد و می خورد . بی اختیار اشک از چشمهایم جاری شد .

شهید وقتی این حالت را از من دید، به سرعت خودش را مرتب نمود و از من سوال کرد با من کاری دارید؟ در جواب گفتم : آمدم که با ما شام بخورید ، گفت : من شام خورده ام ولی برای چای به اطاق شما می آیم .

بله خب، به لطف خدا یه همچین آدمی بودم...


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  9 بهمن/ چرت و پرت های من

جمعه 94/11/9 10:0 ع
 

او

سلام ... 


( به کی سلام میکنی؟ نمی دونم! )

فاصله بسیار است، بسیار

یکی می رود که شهید شود و از این دنیا خلاص بشود!

یکی می رود چون از دنیا سیر است

یکی می رود چون با زنش دعوا کرده

یکی می رود که مردم نگویند، تو که مدعی هستی چرا نرفتی؟

یکی می رود چون شهید که بشود حساب و کتاب قیامت ندارد

یکی می رود چون شهید که بشود ، مستقیم تا بهشت 

یکی می رود که نام گنده کند

یکی می رود که جان تقدیم کند

یکی می رود که یار تنها نماند

یکی می رود که از حرم دفاع کند

یکی می رود تا انتقام بگیرد

یکی می رود چون که عاشق و دلواپس خاندان حرم است

یکی می رود که مبادا علی تنها بماند

من چرا می روم؟

تو چرا رفتی ؟

اگر بودی، حتما باز هم آنجا بودی! نه برای این که صرفا به مقام رفیع شهادت نایل شوی! برای این که تاب نمی آوری بانوی حرم تنها بماند! حرم مدافع لازم دارد

9 بهمن نوش جانت !

                                                              ادامه مطلب...

  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  نابغه جنگ ، معجزه انقالاب ...

یکشنبه 94/5/11 11:0 ع
 

بسم الله

    «... تا شما اشاره کردی که حسن پاشو برو، من دیدم یک جوان لاغر اندام پاشد، بدون اینکه سر و ریشی و محاسنی داشته باشد (البته ته ریش کمی داشت). من دلم ناگهان ریخت.

امام خامنه ایی


گفتم: حالا این بنی صدر و اینها نشسته‌اند این جوان چه می‌خواهد بگوید؟ تا آمد پای تابلو، آنتن را گرفت و شروع کرد وضعیت دشمن را منطقه به منطقه تشریح کردن که:

دشمن اینجا چند تانک دارد، اینجا چه تیپ و لشکری مستقر است، آنجا خاکریز زدند، اینجا میدان مین و آنجا سیم خاردار ایجاد کرده‌اند.

هر چه زمان می‌گذشت قلبم روشن‌تر و چهره‌ام بازتر می‌شد، مثل یک روحانی که مثلاً وقتی پسرش می‌خواهد منبر برود و نگران است که آیا می‌تواند از عهده این منبر برآید یا نه.

من چنین حالی داشتم ولی هر چه بیشتر صحبت می‌کرد من قیافه‌ام بازتر می‌شد.

او در آن جلسه چنان گزارش دقیق، مصور و خوبی ارائه داد که همه حضار حتی خود بنی صدر به شگفت درآمد که این جوان این اطلاعات جالب را از کجا آورده‌است»

استراتژیست جنگ

پی نوشت: 

"جوان لاغر اندام پاشد، بدون اینکه سر و ریشی و محاسنی داشته باشد ..." جالب بود


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  نابغه 27 ساله

دوشنبه 94/1/3 10:0 ع
 

بسم الله

http://www.sabokbalan.com/4images/data/media/137/bagheri001.jpg

آقای شهید محمدابراهیم همت در تعریف و تمجید از بنده فرمودند:

«خدا شاهد است که در میان فرماندهان ما، تعقل و اندیشه‌ی ایشان بی‌نظیر بود. طرح مانوری که شرح می‌داد، در اولین شرح، انسان می‌پذیرفت و مطلب برایش جا می‌افتاد.

غیر از این مسئله‌ی اندیشه‌اش، در جنگ صلابت و استقامت خاصی داشت. یکی از ویژگی‌های خاص او این بود که صبح عملیات، زیر آتش سنگین می‌آمد توی خط و سرکشی می‌کرد و محکم برخورد می‌کرد.

اگر واحدی سستی می‌کرد، بازخواست می‌کرد. خدا شاهد است که در کمتر فرماندهی این صفات را دیده بودم: این‌قدر مهربان باشد و این‌قدر عالی. بعد از حسن باقری، دیگر کسی پیدا نشد.»


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  دستور یعنی این

جمعه 92/9/29 9:0 ع
 

بسم الله

فرمانده اطلاعات عملیات سپاه بودم، گفته بودم همه چیز را گزارش کنید. حتی این که فلان جا هیچ خبری نیست، برای من خبر است.

حسن باقری

«پشت دوربین دیده بانی هم که  می نشینی باید با دقت از منطقه عبور کنی و خودت را همان جا ببینی که داری نگاهش می کنی. قدم به قدم هدف ها را تعقیب کن. آن قدر تمرکز کن که به جای دیگری توجه نداشته باشی. باید به عمق منطقه بروی و حس کنی روی زمین راه می روی. همان اندازه که روی زمین رفتنت طول می کشد با چشم برو. تمام پستی بلندی ها را طی کن. وقتی به دکل ابوذر برمیگردی باید همان قدر خسته باشی که انگار پیاده رفته ای.»

پی نوشت:اگر تو هم همه فکر و ذکر و ذهنت نابودی دشمن و پیروزی بر دشمن بود به این حال و روز می افتادی،نه این که ماشا الله حسابی پروار و رنگین ...


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


  جمله معروف من !

جمعه 91/5/27 11:0 ع
 

یاربّ
 اگر در شناخت دشمن هزار شهید هم تقدیم شود، می پذیریم، اما در اثر ناآگاهی از وضعیت دشمن، منطقه و زمین، یک شهید هم پذیرفتنی نیست 
حسن باقری


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


 

یاربّ

شهید غلامحسین افشردی

مجموعه جنگیدن و توسل و مطالعه و ... برای این است که ما به آن انسان و عدلی که اسلام می خواهد نزدیک شویم و برسیم و ما را ان شاءالله به خدا نزدیک کند. 
جنگ یک روزش استقامت است، یک روز هم شوق پیروزی، ما که برای عملیات نمی جنگیم، اگر ما وابسته به شوق پیروزی باشیم پس برای خدا نمی جنگیم.

همیشه راهی هست  !!!


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


 

یاربّ

سلام ... 
حرفامو خوب و با دقت بخون و با خودت تطبیق بده ! دقیقا به این حرفا نیاز داری ، درموردشون خوب فکر کن ...

اگر خسته شدیم باید ببینیم کجای کار اشکال دارد و گرنه کار برای خدا خستگی ندارد، لذت بخش است
شهید حسن باقری

باید به خود جرأت داد . این نوع جنگیدن به درد نمی خورد و لازم است که استراتژی در این جنگ عوض شود
شهید غلامحسین افشردی

نکند خدای نکرده جنگیدن را به عنوان یک حرفه نگاه کنیم

پی نوشت: هر جا می رم کتاب دکل ابوذر رو بخرم نداره یا تموم شده ! خیلی از کتابها هستند ولی برای من دکل ابوذر نیست !!


  به قلم : غلامحسین افشردی

  سخن :  


<      1   2   3      >

: لیست کامل یاداشت های این وبلاگ :

99/9
شوفاژ
شهادت هنر مردان خداست ...
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 10
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 9
پاسداری
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است8
شنبه / 9بهمن / 1361
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است7
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 6
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 5
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 4
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 3
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 2
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است
[همه عناوین(152)][عناوین آرشیوشده]