بسم الله
کلاس اخلاق دکلی
درس اول: عذرخواهی نکن
آدمی که اشتباه نکرده عذرخواهی نمی کنه!
آدمی که اشتباه نکرده عذرخواهی نمی کنه!
و ...
ادامه مطلب... به قلم :
غلامحسین افشردی
بسم الله
چند قدم جلوتر یک "یاکریم" نم نمک قدم می زد!
نزدیک تر شدم،
ولی خیلی با کلاس قدم می زد
و قصد نداشت کنار بره !
قصد نداشت مثلا بترسه و پرواز کنه
خب من کنار رفتم !
کلا تخصص خاصی در کنار رفتن پیدا کردم
به قلم : غلامحسین افشردی
او
سلام ...
( به کی سلام میکنی؟ نمی دونم! )
فاصله بسیار است، بسیار
یکی می رود که شهید شود و از این دنیا خلاص بشود!
یکی می رود چون از دنیا سیر است
یکی می رود چون با زنش دعوا کرده
یکی می رود که مردم نگویند، تو که مدعی هستی چرا نرفتی؟
یکی می رود چون شهید که بشود حساب و کتاب قیامت ندارد
یکی می رود چون شهید که بشود ، مستقیم تا بهشت
یکی می رود که نام گنده کند
یکی می رود که جان تقدیم کند
یکی می رود که یار تنها نماند
یکی می رود که از حرم دفاع کند
یکی می رود تا انتقام بگیرد
یکی می رود چون که عاشق و دلواپس خاندان حرم است
یکی می رود که مبادا علی تنها بماند
من چرا می روم؟
تو چرا رفتی ؟
اگر بودی، حتما باز هم آنجا بودی! نه برای این که صرفا به مقام رفیع شهادت نایل شوی! برای این که تاب نمی آوری بانوی حرم تنها بماند! حرم مدافع لازم دارد
9 بهمن نوش جانت !
ادامه مطلب... به قلم :
غلامحسین افشردی
یاربّ
صدای جان سوزی آهسته آهسته بیدارم کرد
به فریادم برس
به فریادم برس
صدایی محزن و دلخراش آهسته آهسته صدایم می کرد و کمک می خواست
به آن سو و این سو نظری فکندم
یاربّ کیست این محزن و دلشکسته
بی قرار شدم
از جای برخاستم
سوی صدا ره گرفتم
با صدای محزونش آهسته آهسته جان گرفتم
از دور روزنه نوری بدیم
صدا بلندتر می شد
به فریادم برس
به فریادم برس
به سویش شتافتم
رسیدم بر منزل دوست
از نهان خانه درونش بیرون شدم
جویبار اشک شدم
جاری شدم بر کویر سوزان جانش
شاید که مرحمی
شاید که لحظه ایی ، نفسی
پرسیدم ای دوست ز چه رو صدایم نمودی
با سوز جانت چرا بی قرارم نمودی ؟
باز کن نهان خانه جانت
دو سه کلامی از سینه اسرار بگو
با سوختنت می سوزم ، همدم و همیار تو می شوم
هیچ نگفتی و فهمیدم که سر اسرار گفتنی نیست
آن چه در سینه نهفته است باز گفتنی نیست
گر چه از جان تو برخاستم لکن
ندانستم که چرا با سوختنت سوختم
آب شدم بر آتش جانت ، جاری شدم
شاید اندکی مرحم جانت شدم
آن گاه که بر آغوشت افتادم فریاد زدم
بیرون کن آن که بی قرارت می کند
شاید که رسوایت می کند
بی سر و سامانت می کند
شعله گرفتی این بار گداخته تر سوختی و سوختم با تو ...
به قلم : غلامحسین افشردی
یا ربّ
بالهای پروازم شوق پردین گرفت ، از سجاده نیازم تا کویش در آسمان خیالم پرواز کردم ؛
در مقابل درب منزلش ایستادم ، آهسته و آرام درب خانه اش را دق الباب کردم ، منتظر ماندم تا باز شود به رویم ! و در این اندیشه که ، این در همیشه به رویم باز بوده و هست ... آقا که تشریف آوردند ، روی سیاه و گنه کارم را زیر چادرم پنهان کردم ، با شرمساری دستم را از زیر چادرم بیرون آوردم و به سویش گرفتم و با صدای لرزان اما با امید گفتم : آقا ! سائلم ...
و من همیشه سائل این درب و این خانه ام ؛ یا رسول الله دوستتان دارم .
اگر امروز در دعای افتتاحمان از نبود شما به سوی الله شکایت میکنیم ؛ اما راه دل باز است ، و آسمان خیال پهناور ...
یا رسول الله ...
به قلم : غلامحسین افشردی
یاربّ
در عصر آدینه روزی بی آنکه امید چندانی به راه یافتن و راه دادن ، داشته باشم غلت زده و بی حال به راه افتادم ، سرگردان و غریب و با فکری آلوده و پریشان ، قدم در کویی نهادم که گویا قطعه ایی از بهشت است .
به درون رهم ندادن لذا در آستانه نشستم
آهسته و آرام و باز هم بدون امید زمزمه هایم را با نامش و یادش بی سوز و بی حال در فضای عطر اگین محضرش روانه کردم
گویا در همان آستانه نظارگرم بود میدید و میشنید ...
اذن دخول حرمش را بی حس و حال شروع کردم ، اما پایانش با آغازش یکی نبود ...
هر چه بود و هر چه شد همه از دریای بی کرانه محبت خودش بود
آنچه دانستم و میفهمیدم گفتم و خواستم ، آنچه نفهمیدم و نخواستم به آنان که قسم دادم اجابت نمایید .
ما همیشه گدای کوی شماییم .
هدیه همیشگی ما به همه شهدا صلوات است .صلوات
به قلم : غلامحسین افشردی
99/9
شوفاژ
شهادت هنر مردان خداست ...
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 10
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 9
پاسداری
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است8
شنبه / 9بهمن / 1361
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است7
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 6
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 5
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 4
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 3
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 2
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است
[همه عناوین(152)][عناوین آرشیوشده]