یاربّ
در عصر آدینه روزی بی آنکه امید چندانی به راه یافتن و راه دادن ، داشته باشم غلت زده و بی حال به راه افتادم ، سرگردان و غریب و با فکری آلوده و پریشان ، قدم در کویی نهادم که گویا قطعه ایی از بهشت است .
به درون رهم ندادن لذا در آستانه نشستم
آهسته و آرام و باز هم بدون امید زمزمه هایم را با نامش و یادش بی سوز و بی حال در فضای عطر اگین محضرش روانه کردم
گویا در همان آستانه نظارگرم بود میدید و میشنید ...
اذن دخول حرمش را بی حس و حال شروع کردم ، اما پایانش با آغازش یکی نبود ...
هر چه بود و هر چه شد همه از دریای بی کرانه محبت خودش بود
آنچه دانستم و میفهمیدم گفتم و خواستم ، آنچه نفهمیدم و نخواستم به آنان که قسم دادم اجابت نمایید .
ما همیشه گدای کوی شماییم .
هدیه همیشگی ما به همه شهدا صلوات است .صلوات
به قلم : غلامحسین افشردی
یاربّ
سحرگاهان با بانگ دل برخواستم
با آه ، ناله جانسوز دل ، ساختم
دعایی با همه جان نواختم
بر دو دستم به سوی آسمان گرفتم
اشکهایم را توشه راهش نمودم
ذکر یا علی را، یاورش نمودم
آتش جانم را
به نسیم سحر سپردم
تا بَرد تا بینهایت
به بینهایت
پرسید : مسافرت ، دعایت را فاش کن
گفتم : همو که گویند عشق است
گویند در راه است
همو که در ظلمتکده جانم ، آنگاه که سیاهی مطلق است
آنگاه که شعله امید بیفروغ است
آندم که سینه تنگ است
آنجا که بغضی نشکفته است
...
همه با یادش ، نامش ، ذکرش
بدل میشود
یاربّ الفاطمه ، به حق الفاطمه ، اشفع صدرالفاطمه ، به ظهورالحجه
دعایم را با نور نامش ، به نسیم سحر سپردم
گفتم : یاربّم را به مادری رسان
مادری که میان در و دیوار در انتظار است
دستی به پهلو ، چشم به یعسوب دین است
همو که آرام جان حیدر است
تا ابد داغدار دستان بسته حیدر است
همو که به سیلی ، نیلی گشته است
به مادرم فاطمه ...
که جانم به فدای ذره های خاک آستانش
تا همو خود رساند
خود رساند به آستان یاربّم...
یاربّ الفاطمه ، به حق الفاطمه ، اشفع صدرالفاطمه ، به ظهورالحجه
صلوات
به قلم : غلامحسین افشردی
به قلم : غلامحسین افشردی
یا ربّ
آهسته بگو آه ...
که دردمندترین سینه عالم هستی ، آه را آهسته در گوش سکوت زمزمه کرد .
و آه ، آهسته همه هستی را در تلاتمی بی پایان به آهی جانگداز کشانید ...
غم انگیزترین آه از استوارترین و نورانی ترین منزل در حالی عالم را به لرزه کشانید که دستان همه هستی در مقابلش بسته بود ...
و آیا امروز آه ، تکرار میشود ؟؟؟
به قلم : غلامحسین افشردی
یا رب
پیش نویس: داستان پیرمردی را شنیدم که سالیان سال در سرزمین کرب و بلا ، روزگار سپری کرد تا در روز موعود ، فرزند رسول خدا را یاری نماید:
محرم نرسیده ، و هنوز عاشورایی نیست ...
پس این قبیله از کجاست ؟ که از سالهای دور در کربلا خیمه هایشان را بنا کرده اند ؟
اینان کیستند ؟ که با عبور هر غافله ایی سراغ مولای خویش را می جویند ؟
اینجا سرزمین کربلاست و ما از کربلا گزارش میدهیم :
مولای من نگران نباشید ، اینجا از بی وفایی و نیرنگ خبری نیست !
اینان کوفی نیستند ، ایرانی اند !!
از نسل پاک خمینی اند
اینان از فد ائیان خامنه ایی اند
ثمره هشت سال دفاع مقدس
از جنگ جویان جنگ نرم اند ، از فتنه ها با مقتدایشان ، سالم گذر کردند
بصیرت را به فرموده مقتدایشان سر لوحه زندگیشان کرده اند
میخواهند در رکاب فرزند فاطمه زهرا (سلام الله علیها ) باشند
می گویند :
در انتظار انتقام سیلی ، لحظه ها را میشماریم
ما انتقام دستان بسته را می گیریم
ما انتقام بیست و پنج سال سکوت را خواهیم گرفت
ما انتقام آه پر از اندوه فاطمه را خواهیم گرفت
ما انتقام اسارت زینب کبری را خواهیم گرفت
...
در انتظار شما هستند
مولای من تعجیل کن ، وقت است که باز آیی
اینان در عهد و پیمان خویش پایدارند
تعجیل کن مولای من ، تعجیل کن
به قلم : غلامحسین افشردی
یاربّ
... اون روزی که ابراهیم خلیل فرزند عزیزتر از جانش را به قربانگاه برد و آماده قربانی شد ،
ندا آمد ای خلیلی من ، نه نه ، قر بانی نکن بجاش این قوچ زیبا را ... تا همین جا کافیه قبول کردم ، خیلی مهرون و قشنگ قرابانیش رد کرد ، نخواست که اسماعیل قربانی بشه
... اما روز دیگری ...
سرور ما اکبرش را به قربانگاه برد . خدایا پاره های تنم را برای قربانی آورده ام ، میپذیری ؟ خدا نگفت نه ! گفت قربانی کن ، میپذیرم
سرور ما گفت : شش ماهه دارم ، تشنه و گرسنه با مادری لبریز از محبت به فرزند ، میخوام قربانی تو باشه ، میپذیری ؟ خدا گفت قربانی کن میپذیرم
سرور ما گفت : علمداری دارم ، بی نظیر ترین در وفا در ادب در شجاعت ، آب آور فرزندان تشنه ام ، قربانی شما کنم ؟ خدا گفت قربانی کن ، میپذیرم
سرور ما گفت : یک سه سلاله نازنین دارم ، برای شما ، در راه شما و احیاء دین شما قربانی کنم ؟ خدا نگفت نه ، گفت قربانی کن میپذیرم
سرور ما گفت : چندی یاور صادق باوفا دارم قربانی تو باشند ؟ خدا گفت همه را میپذیرم .
سرور ما گفت : خواهـری دارم سراسر عشق ، سراسر صبـر ، دل او را قربـانی شما کنم . خدا گفت دل او را میپذیرم قربانی کن
هیچ نبود برای قربانی کردن ...
سرور ما گفت : خدایا مرا به قربانی خود میپذیری ؟ خدا گفت : همه را به تو پذیرفتم و اینک در انتظار تو هستم ، میپذیرم
... نپذیرفتی و پذیرفتی ...
و خدا کیست که سرور ما همه را با عشق به قربانگاه او برد همه با عشق قربانی شدند .
خدا کیست ؟ حسین کیست ؟ قربانی او شدن ، چیست ؟ پذیرفته شدن به چه معنا است ؟
که از او اینچنین پذیرفت ...
ما رأیت الا جمیلا
افوض امری الی الله
به قلم : غلامحسین افشردی
99/9
شوفاژ
شهادت هنر مردان خداست ...
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 10
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 9
پاسداری
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است8
شنبه / 9بهمن / 1361
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است7
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 6
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 5
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 4
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 3
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 2
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است
[همه عناوین(152)][عناوین آرشیوشده]