یاربّ
اندیشه کم کن که زندگی همین است که داری
تقلا کم کن که سبب چرخش آسیاب نیستی
تو برگی رها شده در آسمان نیستی ، نه قاصدکی که با نسیم همراه شود ، نه یک سنگ گداخته در صحرای سوزان
تو همان ذره ایی که در وادی الست، قالو بلی گفته ایی
پیمان وفا بسته ایی ،
تو نه خدا که از خدا آمده ایی ، شاید که برای کاری آمده ایی...
ارچه نسیان چون سیل ربوده است عهد و پیمانت ، لکن هنوز بنده ایی ...
گفتم که چندی زندگی کن ، مدارا کن با قضا
اشک کم ریز و بیش بندگی کن
زندگی نه آن است که در وهم داری ، نه خیال تو و نه رویای توست
زندگی همین است که داری...
زندگی همین گلهای مجازی است که از دوست می رسد
زندگی همین فاصله هاست که هیچ کم نمی شود
زندگی زمستان سردی است که تنها با یاد تو گرم میشود
زندگی تلخ است تلخ، که فقط با یاد تو شیرین میشود
زندگی همین رقص گلهای زیباست در آن سوی پنجره ایی که باز نمی شود
زندگی پرواز خیال است در قفس تنهایی خویش
زندگی همان 5 روزی بود که گذشت ...
نازنینا از چه رو سکوت می کنی ؟ زندگی همین شکستن سکوت است
گر چه نمی بینم و نمی شنوم لکن زندگی همین لبخند توست ...
گرچه فاصله کم نمی شود ولی زندگی همین حضور است
گرچه در دل طوفانیم اما؛ تو آرامش طوفان به ساحل رسیده را می بینی ...
خم نخواهم شد گر چه فلک در پیچ و تابم می کند
چشمه غم نخواهم شد گر چه نبودت آبم می کند
خنده هایم گرچه همه دروغ است، لکن جز به دروغ از من نخواهی دید
استوار باش و غم مخور که زندگی دو سه روزی بیش نیست ...
من اگر اشک به فریادم نرسد می میرم
زیر سلطه سنگین سکوت، اگر از یاد تو یادی نکنم می میرم ...
به قلم : غلامحسین افشردی
آهسته بگو آه ...
که دردمندترین سینه عالم هستی ، آه را آهسته در گوش سکوت زمزمه کرد .
و آه ، آهسته همه هستی را در تلاتمی بی پایان به آهی جانگداز کشانید ...
غم انگیزترین آه از استوارترین و نورانی ترین منزل در حالی عالم را به لرزه کشانید که دستان همه هستی در مقابلش بسته بود ...
به قلم : غلامحسین افشردی
ادامه مطلب... به قلم :
غلامحسین افشردی
یاربّمرا نه سر نه سامان آفریدندپریشانم پریشان آفریدندپریشان خاطران رفتند و در خاکمرا از خاک ایشان آفریدندحسین جانم حسین جان...ما که افسرده حالم چون ننالمشکسته پرو بالم چون ننالمهمه گویند زینب ناله کم کنتای در خیالم تای در خیالم چون ننالمدو نگاهی که کردیم همه عمرنرود تا قیامت از یادممگر اولین که دل بردیمگر آخرین که جان دادم
به قلم : غلامحسین افشردی
یا ربّ
بالهای پروازم شوق پردین گرفت ، از سجاده نیازم تا کویش در آسمان خیالم پرواز کردم ؛
در مقابل درب منزلش ایستادم ، آهسته و آرام درب خانه اش را دق الباب کردم ، منتظر ماندم تا باز شود به رویم ! و در این اندیشه که ، این در همیشه به رویم باز بوده و هست ... آقا که تشریف آوردند ، روی سیاه و گنه کارم را زیر چادرم پنهان کردم ، با شرمساری دستم را از زیر چادرم بیرون آوردم و به سویش گرفتم و با صدای لرزان اما با امید گفتم : آقا ! سائلم ...
و من همیشه سائل این درب و این خانه ام ؛ یا رسول الله دوستتان دارم .
اگر امروز در دعای افتتاحمان از نبود شما به سوی الله شکایت میکنیم ؛ اما راه دل باز است ، و آسمان خیال پهناور ...
یا رسول الله ...
به قلم : غلامحسین افشردی
به قلم : غلامحسین افشردی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم ؛
با صلوات بر محمد و آل محمد (صلّ الله علیه و آله) و با احترام محضر مبارک حجت خدا
از طرف : رقیه ، بنده رو سیاه و گناه کار
موضوع : گدایی
در اوج ذلت و خاری ، از صاحب و سرورم ، از او که هم پدر است و هم مادرم ، از او که حجت و جانشین خداست بر زمین ، از او که صاحب اختیار من است ؛ موارد ذیل را عاجزانه و با تواضع و فروتنی ، درخواست می نمایم .
امید است آن صاحب عصر و زمان ما را از الطاف کریمانه خویش محروم نگرداند و در رسیدگی به موارد ذیل به سائل ننگرد و کرم نماید.
1. دستانم را بگیرید و از گرداب گناه نجاتم بدهید .
2. دلم را با محبت و ولایت خویش لحظه به لحظه نورانی بفرمایید.
3. همسر شایسته و نیکویی که همراه زندگیم باشد و در کنار او از گرداب شهوات و گناه رهایی یابم و در کنارش به سعادت دنیا و آخرت برسم عنایت بفرمایید
4 . دوستانی دارم که برای انها هم موارد بالا را مسئلت دارم .
5. پدرو مادرم را مورد لطف و احسان خویش قرار دهید و برایشان دعای خیر بفرمایید .
6. توفیق سربازی خالصانه ، مقام معظم رهبری را عنایت بفرمایید .
7. برای اقتدار و توفیقاتشان هر چه بیشترشان دعا بفرمایید .
آنچه بدان محتاجم و نیازمند به کرم خویش برآورده بفرمایید .
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
به قلم : غلامحسین افشردی
یا ربّ
با رحلت رسول خدا ، غربت و مظلومیت شیعه طلوع غمبارش را با دستان بسته آغاز کرد...
شمشیری زهر آلود فرق نخستین و مظلومترین امام شیعه را بوسه زد در حالیکه اندک یاران وفادارش چاره ایی جز سکوت و صبر نداشتند .
چند روز بعد ، پیکر بیجان امام غریب شیعه تیر باران شد درحالیکه پیروانش جز سکوت و شکیبایی راه دیگری ندیدین.
پس از اندی ، در اوج غربت و مظلومیت سر امام ما را از قفا بریدن و شیعیانش چه جانانه جان را فدا نمودند و آنان که ماندن راهی جز صبر و سکوت نیافتن.
شبانه ، امام پیر و کهنسال ما را با دستان بسته کشیدند و بردن ، با مظلومیت به شهادت رسانیدن و یارانش صبر کردند و سوختن .
روزی که منتظر بودن تا امام را در سینه بفشارند ، پیکر بی جانی را از دارالاماره بیرون آوردن و گفتند : هذا امام الرافضیون !!! چه آتشی را در سینه حبس کردند ، و باز هم صبر ...
پیکر امام جوان ما را سه روز و سه شب زیر آفتاب سوزان نگه داشتند تا سایه بانش بالهای پرندگان باشد .صبر و سکوت.
و مکرر تکرار شد این داستان غربت شیعه و چه وسعتی یافت دریای صبر و سکوت شیعه .
کار که به اینجا رسید گویا صبر به پیشگاه الله بی قرار شد
دستور غیبت صادر شد ...
و اکنون 1400 سال از غیبت گذشته !! امام ما هنوز دستور ظهورندارد ! چرا ؟؟
و 1400 سال است که یارانت صبر میکنند و شکیبایی .گاه در میدان جنگ با دشمنانت پیروز می شوند و رستگار و گاه که از سنگر تقوی برون شدن، در میدان فتنه کشته شدند و خار.
روزگار غریبی گشته است!
دخترانمان هراج بازارهای دیدهای ناپاک و پسرانمان دخترنما !
غیرت و حیا چه واژه های غریبی گشته است !
پدرانی که از فرزان خویش در هراسند !! داستان کدامین فصل دین است ؟
همه داد عدالت میدهند و عدالت داد بی عدالتی!
و چه غریب و مظلوم گشته است دین خدا در میان جماعتی ...
اما این یک روی سکه است و قسمتی تلخ و سیاه از واقعیت موجود
یا بن الحسن سوگند به الله و به عزتش ! نخواهیم گذاشت داستان غربت پدرانت تکرار شود.
صبر را می بوسیم و کنار می گذاریم و به همه مظلومیت و غربت شیعه پایان ابدی می دهیم.
نخواهیم گذاشت تار مویی از سرت ، تکان نا بجایی بخورد .
چونان زنان و مردان دست از جان شسته در مقابل نیزه و گلوله ها سینه هایمان را سپر هر بلایی خواهیم کرد .
یا بن الحسن چه جشنی ، چه شوری ، چه خوشی چشمانمان در نبودن اماممان سیلاب روان اشک است و سینه هایمان آتش فشان در حال انفجار.
یابن الحسن نه تاب فراق تو داریم و نه توان دیدن فتنه های دگرسینه ها به درد آمده است از نگاه ها از زبانهایی که بیهود می چرخند تا کلامی زهر آلود را بر سینه دوستانت بنشانند که:
کجاست این آقای شما ؟!!!
مولای من ، سینه بی تاب میشود ، چشم به دیدن اشک مشتاق میشود ، و امید در سینه شعله میکشد که :
او خواهد آمد ، اندکی صبر ...
یابن الحسن ، مولای ما !
نیم نگاهی به سینه پر از درد و اندوه یارانت کن.
به او که در میان دوستان ، دوستی نمی بیند و جز درب صبر و شکیبایی درب دیگری نمی یابد.
عجل یا مولای
به قلم : غلامحسین افشردی
99/9
شوفاژ
شهادت هنر مردان خداست ...
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 10
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 9
پاسداری
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است8
شنبه / 9بهمن / 1361
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است7
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 6
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 5
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 4
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 3
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 2
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است
[همه عناوین(152)][عناوین آرشیوشده]