بسم الله
این تصویر شما را کجا می بره؟
اول جواب بده بعد برو ادامه ...
درست حدس زدی ؟
آفرین ...
اینم ببین قشنگ ...
بازم آفرین باهوشی دیگه ...
ولی نه ! اشتباه کردی
چرا؟
...
ببین
مشهد مقدس باب الرضا
این شبکه ها را خیلی دوس دارم خیلی ...
همیشه یادآور تصویر دوم ...
به قلم : غلامحسین افشردی
بسم الله
بعد از ده روز از واقعه عاشورا جمعی از بنی اسد بدن شریف جون غلام ابوذر غفاری را پیدا کردند در حالی که صورتش نورانی و بدنش معطر بود و سپس او را دفن کردند.
جون کسی بود که امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را به 150 دینار خرید و به ابوذر بخشید. هنگامی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند این غلام برای کمک به او به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر به مدینه مراجعت کرد و در خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود تا بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام مجتبی(علیه السلام) و سپس به خدمت امام حسین(علیه السلام) رسید و همراه آن حضرت از مدینه به مکه و از مکه به کربلا آمد.
از آنجا که این غلام سیاه، اسلحه شناس بود و در اسلحه سازی استاد و در تعمیرآلات جنگ و مرمت آنها مهارت داشت. در شب عاشورا سال 61 هـ ق، امام حسین علیه السلام، به خیمه مخصوص خود رفت و فقط "جون" نزد آن حضرت بود و شمشیرش را بازبینی و اصلاح می کرد.
شبیه قطره ی باران چکید و دریا شد
دلش به وسعت هفت اسمان بالا شد
اگر چه بود غلامی سیاه در ظاهر
رسید کرببلا ، روسفید زهرا شد
به دستهای ابوذر اگر چه شد آزاد
رسید "جون" به جایی که عرش پیما شد
به خاک بوس قدمهای زینب کبری
به عرش رفت برای خودش مسیحا شد
کنار سفره به ته مانده ها دلش خوش بود
به کاسه لیسی ظرف حسین آقا شد
شنیده ایم که هر چیز کهنه اش خوب است
خم شراب نود ساله کربلا وا شد*
نگاه کرد غریبی حضرت ارباب
برای یاری مولای خود مهیا شد
ز رنگ و بوی خودش گر چه او خجالت داشت
نشست روی زمین غرق در تمنا شد
همین که رفت برای وداع با زنها
درون خیمه ی اطفال شور و غوغا شد*
دلاورانه برای حسین می جنگید
اگر چه پیر ولی آیه ی فتحنا شد
و درد های دلش در غریبی زینب
به ضربه ضربه ی شمشیرها مداوا شد
گمان نداشت بیاید کسی به بالینش
حسین آمد و او سر بلند دنیا شد
و با دعای حسین است که پس از ده روز
تنش سفید تر از دستهای موسی شد
امان از آن دم آخر که سید الشهدا
میان آنهمه لشکر غریب و تنها شد
به روی پیکر پاکش ، سنان و نیزه و تیر
هزار و نهصد و پنجاه و یک معما شد
رسید شمر و زمین و زمان به هم می ریخت
بلند ناله ی زینب به واحسینا شد
برای غارت پیراهن و عبا و زره
کنار پیکر ارباب "جون" دعوا شد
سید حجت
درد دل زیبای امام حسین و جون
جون غلام حسین بود در کربلا هنگامی که میخواست اذن جهاد بگیرد با این مقدمه شروع کرد به امام حسین(ع) عرض کرد: ای ارباب من ، من غلام تو هستم میدانم شما تمام روسفیدان ارباب زاده را به جنگ فرستاده ای . اما من میخواهم با شما دردلی کنم… در تمام عمر زندگی خویش هیچوقت اجازه ندادم در سفره پیش شما بنشینم حتی یک مرتبه. تمام مدتی که غلام شما بودم با کمال افتخار ته مانده غذای شما مانند نان سوخته و یا تهمانده غذای شما در ته کاسه را لیس میزدم… من اینگونه غلام بودم اما از شما میخواهم آنگونه که به همه محبت میکنید به من هم محبتی بکنید، آیا به من اجازه جهاد میدهید؟ امام حسین فرمودند: ای جون مرا شرمنده خود کردی تو دیگر آزاد هستی هر جا میخواهی برو… اما جون عرض کرد: اجازه جهاد دهید. امام اجازه جهاد داد و پس از شهادت امام(ع) او را در آغوش گرفت و صورت خود را به صورت جون چسباند. ایت الله مرعشی نجفی میفرمایند: صورت به صورت چسباندن امام و جون نشانه این است که انگار امام با بوسیدن صورت غلام خود، ته مانده غذای او را میخورد.
پی نوشت: من غلام تو هستم؟
پی نوشت2: من چگونه غلامی برای تو هستم؟
پی نوشت3: از شما میخواهم آنگونه که به همه محبت میکنید به من هم محبتی بکنید!
به قلم : غلامحسین افشردی
بسم الله
یاس یعنی فاطمه، حیدر سرشت
یاس یعنی کمترین عمرِ جهان
یاس یعنی مادرِ صاحب زمان
یاس یعنی کوچه و آه و شرر
یک گل و یک غنچه با هم پشتِ در
یاس یعنی قوّتِ دستِ علی
هستِ او پیوسته با هستِ علی
یاس یعنی خانه داری نوجوان
مادری افتاده حال و نیمه جان
یاس یعنی شانه بر موی حجاب
ناله در بیداری و در وقت خواب
یاس یعنی حیدر و غسل و کفن
اشکِ چشمِ زینب و آه حسن
یاس یعنی یا حسینِ زیرِ لب
بوسه بر زیر گلویی نیمه شب
یاس یعنی مهدی و وقتِ ظهور
انتقام از غاصبین پر غرور
یاس یعنی انتقام از عاملین
سیلی محکم به روی قاتلین
یاس یعنی ما مدینه میرویم
با امیرِ بیقرینه میرویم
به قلم : غلامحسین افشردی
بسم الله
آب دریا را اگر نتوان کشید؛ هم به قدر تشنگی باید چشید
ما کجا و نام مقدس شما کجا! مولای من
لکن به قدر ذره خویش
خود را به کوچه های محبت علی می زنیم و اینطور می نماییم که ما هم محب شماییم
همین یک ذره پرواز می دهد
توی قلعه دلم فقط، عشق علی نشسته
جون و دلم با اشتیاق این عشقو می پرسته
دل دل اسیر عشق مولا است
ذکر علی شفای غم هاست
این اسم تموم عشق و اعتماد زهراست
حیدر علی مدد یا حیدر
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند/به آسمان رود و کار آفتاب کند
به قلم : غلامحسین افشردی
بسم الله
مورچه و خورشید...
با شتاب و عجله میرفت، گفتم کجا با این عجله ، گفت: پیغام آمده ، درها باز است آنان که باشند در رحمت ما غوطه ور خواهند بود، دستانشان را با محبت و مهربانی پر خواهم ساخت ... و من در شتابم ...
گفتم: چگونه با این بار سنگین در حضورش می ایستی؟؟ گفت: گناهان بی شمار من در برابر عظمت او بسیار ناچیز است.
گفتم از عظمت او نمی ترسی؟؟ گفت : چشم من به فضل بی نهایت اوست و قلبی سرشار از امید، به او که ستار العیوب است! گفتم آنچه خواستی نداد ! گفت تو غافل بودی آنگاه که من گرفتم.
گفتم مرا ببر با خود! برای شروع یک دوباره دیگر ... گفت : سکوت شرط این راه است ... آنگاه که به حضورش رسیدیم؛ با قلبی آکنده از شرم و خجلت سر به زیر ایستاد.
زمزمه می کرد در سکوت خویش: یا ربّ ... گفتی نرو ، رفتم ، گفتی نکن ، کردم ، گفتی نگو ، گفتم ، گفتی خطر ! من غافل ترین در بین همه ... بگو چه کنم یا ربُ، که حتی پشیمانی هم از جانب توست ...
فقط سکوت بود و باز هم سکوت و من چیزی نمی فهمیدم ... تا اینکه با همه بی نیازیش یک نور پر فروغ را به کمک فرستاد تا چگونه سخن گفتن را بیاموزد ... و آن نور ، یک دعای عارفانه و عاشقانه از یک امام مهربان بود ...
اگر خویشتن خویش را به آن نور و صاحب مهربانش متصل نماید تا خورشید هم بالا خواهد رفت . ... گفت: تو از من بخواه تا بدم تو را ! گفت : نیاز من به شما بی پایان است ... و دستان خالی من زیباترین چیزی است که به سویت بلند کرده ام ... تا با عمق جان نیازم را فریاد زنم.
گفت: بخواه ، گفت : نیاز من به شما همه خواسته من است ، آنچنان که با گوشت و پوستم این نیاز را چون خورشیدی تابان بیابم . نیاز من به شما بی پایان است ...
باز بخواه !!! اسئلک فکاک رقبتی من النار ... ای ربّ من ...
به قلم : غلامحسین افشردی
بسم الله
هجر امروز شهید شد و ما در تشیع پیکر او بودیم!
هجر به دست تروریستهای سوری به شهادت رسید
هجر در دفاع از مردم مظلوم و بی دفاع سوریه قیام کرد
***
ما که خبری از اسرار عالم نداریم
اما از آنجایی که برگی بی اذن و اراده الله بر زمین نمی افتد
باید اندیشه کنیم این چه سری است که هجر بعد از 1400 سال دوباره زنده میشود و باز هم در دفاع از یاران و دوستان امیرالمومنین(ع) به شهادت می رسد !
و ما در صحنه این اتفاق کجا هستیم و چه میکنیم ؟!!
1400 سال پیش وقتی هجر به شهادت رسید مردم نگاه کردند
امروز بعد از شهادت هجر چه کردیم؟!
به قلم : غلامحسین افشردی
یاربّ
سلام ...
به بارگاه سلطان که می روی ، نورهای امید در دلت چو خورشید تابان می درخشد
در سخاوت و کرمش تردید نداری !
خواسته های بی شمارت را چو دانه های تسبیح می شماری که مبادا از قلم افتد !
سلطان کرم ! امام رئفت و مهربانی !
دل پر از یأس و ناامیدم را می آورم
کوله باری از نافرمانی و معصیت
رو سیاهم و باز هم خطا می آورم
برای تو سوغات، دل سنگم را
که باز هم آبم کنی !
به بارگاهت نشانم کنی
داغ ضمانت بر پیشانیم
یک بار دیگر شفاعت را نصیبم کنی
مولای من
به بانوی بی همتای عالم
این بار یک نگاهم کنی
خسته ام از این همه سکوت
چرا یک بار صدایم نمی کنی
چرا صدایم را نمی شنوی؟
چرا خواسته ام را اجابت نمی کنی
چرا سوز دلم را دوا نمی کنی ؟
خسته آواره بیچاره ایی را
به یک نگاهت رسوا نمی کنی !
سلطان کرم !
اسیرم ، اما تمنای آزادیم نیست
رخ نشانم می دهی لکن راه وصال را بسته ایی
آواره و بیچاره ام !
چرا نجاتم نمی دهی ؟
به قلم : غلامحسین افشردی
یاربّ
صدای جان سوزی آهسته آهسته بیدارم کرد
به فریادم برس
به فریادم برس
صدایی محزن و دلخراش آهسته آهسته صدایم می کرد و کمک می خواست
به آن سو و این سو نظری فکندم
یاربّ کیست این محزن و دلشکسته
بی قرار شدم
از جای برخاستم
سوی صدا ره گرفتم
با صدای محزونش آهسته آهسته جان گرفتم
از دور روزنه نوری بدیم
صدا بلندتر می شد
به فریادم برس
به فریادم برس
به سویش شتافتم
رسیدم بر منزل دوست
از نهان خانه درونش بیرون شدم
جویبار اشک شدم
جاری شدم بر کویر سوزان جانش
شاید که مرحمی
شاید که لحظه ایی ، نفسی
پرسیدم ای دوست ز چه رو صدایم نمودی
با سوز جانت چرا بی قرارم نمودی ؟
باز کن نهان خانه جانت
دو سه کلامی از سینه اسرار بگو
با سوختنت می سوزم ، همدم و همیار تو می شوم
هیچ نگفتی و فهمیدم که سر اسرار گفتنی نیست
آن چه در سینه نهفته است باز گفتنی نیست
گر چه از جان تو برخاستم لکن
ندانستم که چرا با سوختنت سوختم
آب شدم بر آتش جانت ، جاری شدم
شاید اندکی مرحم جانت شدم
آن گاه که بر آغوشت افتادم فریاد زدم
بیرون کن آن که بی قرارت می کند
شاید که رسوایت می کند
بی سر و سامانت می کند
شعله گرفتی این بار گداخته تر سوختی و سوختم با تو ...
به قلم : غلامحسین افشردی
یاربّ
نیک میدانم که مرا رانده ایی
همچو یک کهنه پاره رانده ایی
من نبودم بنده ایی سزاوار تو یارب
خوب شد که این بنده را رانده ایی
بی پناه و سرگشته و خسته یارب، ای خدای کرم، ز چه رو رانده ایی
من اگر بنده نفس و گناهم
تو همان ربُ العالمینی
***
این همه شکوه و گله و شکایت
این همه اشک و سوز و نیاز
این همه ذکر و قنوت و یا ربّ
چاره ایی نبود آیا جز راندنم ؟
تو مرا از کرم خویش رانده ایی؟!
***
اگر ندا آید که:
بنده ام، رب تو معدن جود و سخاست
کجا بنده اش را رانده است
این همه دل تنگیت شاید از دوری اوست
شاید رب تو دل تنگ توست
اندکی بیندیش، باز کن پنجره فهم را
رب تو بخیل و محتاج تو نیست
عاشق اشکها و سوز و گدازت نیست
لکن او حکمتش اقتضی می کند
دانشش از تو ایجاب می کند
آنچه خواهی در لوح هستی نیک نیست
ربّ تو نیک را خواستار توست
شاید دو سه روز تنگ باشد و سختی
لکن سرانجامش نوش باشد و مستی
***
من نمی گویم که مرگ چاره ساز است
ولی یارب نگو که درمان دل تنگم سازگاری است
چاره ایی کن ای چاره ساز همه
یا دل را زنده کن، یا از برای همیشه مرده ساز
یا وصالش رسان یا همیشه مرده ساز
***
خدایا آنجا که دل مخلوق توست
آنجا که دل بی اذن تو، جایی نمی رود
یا رب چرا بردی جایی که نمی شود؟
امتحان است یا که کفاره ؛ نمی دانم
اما طاقتم نیست این پریشانی
تو بگو چگونه به زنجیر کشم
دلی که در هوای اوست
بی اذن من میرود آنجا که هوای اوست
راه را نشانم ده، که حیرانم ای خدا
***
دل اگر در تمنای وصال تو بود
به وصالت یا رب، صد بار رسیده بود
به قلم : غلامحسین افشردی
99/9
شوفاژ
شهادت هنر مردان خداست ...
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 10
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 9
پاسداری
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است8
شنبه / 9بهمن / 1361
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است7
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 6
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 5
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 4
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 3
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است 2
انتشار بدون ذکر منبع بلامانع است
[همه عناوین(152)][عناوین آرشیوشده]